نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





روز تلخ...

امروز فهمیدم که چقدر بی ارزشم

امروز فهمیدم که هنوز کوچکم

هنوز نتواسته ام که شیوه ی دلبری را بیاموزم...

دلیل همه این ها این است که

عشقم نه از حضورم بلکه از وجودم ناراحت است...

فهمیدم که هر لحظه نفس کشیدنم اورا ناراحت میکند

اشک هایم درمقابل زمین سجده میکرد

و من حتی نمیتوانم حرفی بزنم

تنها میتوانم به خود بخندم


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 1:55 | |







تنها قانون دنیا...

تنها قانون دنیا قانون"که نباید"است...

دلت برای کسی کسی تنگ میشود"که نباید"تنگ شود...

دستان کسی را میخواهی"که نباید"بخواهی...

کسی را دوست داری"که نباید"داشته باشی...

برای کسی اشک میریزی"که نباید"بریزی...

به کسی دل میبندی"که نباید"ببندی...

عاشق کسی میشوی"که نباید"بشوی...


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 1:45 | |







دنبال کسی هستم که...

دنبال کسی نیستم که وقتی میگم:میرم

بگه:نه نرو

دنبال کسی هستم که وقتی گفتم:میرم

بگه:صبرکن منم باهات بیام تنها نرو

دنبال کسی نیستم که وقتی میگم:برات میمیرم

بگه:خدانکنه

دنبال کسی هستم که وقتی میگم:برات میمیرم

بگه:پس منو از همین الان مرده بدون


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 13:16 | |







روز پدر مبارک...

سلام به همه دوستای گلم

چندروزی سرم شلوغ بود(نگید همیشه سرش شلوغه ها جدی سرم شلوغ بود)

پیشاپیش روز ولادت امیرالمومنین علی(ع)

و روز خودم و پدر و همه مردای دنیارو تبریک میگم


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 23:5 | |







شب ارزوها...

سلام بچه ها

چند شب پیش شب ارزوها بود

امیدوارم که همه ارزوهای خوب کرده باشن

و به ارزوهاشون برسن من خودمم

از ساعت10شب به بعد

هر ی ساعت بلند میشدم ارزو میکردم

دوباره میخوابیدم تا ی ساعت بعد

همه این هفت یا هشت بارم ی ارزو کردم

شاید بگید ادم مشنگی هست ولی اگه

این ارزوی من براورده بشه دیگه ارزویی ندارم


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 23:5 | |







عاشق یعنی این...

عاشقی یعنی بعد دوساعت اس ام اس بازی با عشقت

شب که دوباره دلتنگش میشی

دوباره همون اس ام اس های تکراری رو میخونی

ولی افسوس که من عاشقم و نه از عشقم خبری هست

نه از اس ام اس هاش!فقط میشینم و به انتظارش

به اسمش و شماره اش نگاه میکنم

تا شاید یهو ازش خبر بشه

این است واقعی


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 22:46 | |







تورا برای خود نمیخواهم...

گونه هایت را برای دست هایم میخواهم...

پیشانی ات را برای لب هایم...

خودت را برای زندگی ام...

قلبت را برای سکونت...

لب هایت را برای بوسیدن...

دست هایت را برای نوازش...

گیسوانت را برای ارامشم...

میبینی؟!برای خودم هیچ نمیخواهم


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 22:39 | |







حواسم جمع بود...

حواس من همیشه جمع بود

جمع تو و معلم ریاضی این را نمیدانست

و همیشه مرا مردود میکرد

نمیدانست این کارها فایده ندارد

ویا باید جمع من و تورو انجام بده

و حاصلش رو بدست بیاره

یا اینکه

تورا از من کم کند که در این صورت

جوابش صفر میشد و جنازه من...


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 22:31 | |







اغوش...

کاش اورژانس"بغل"داشتیم

زنگ میزدیم اونی که دوست داشتیم

میومد و خودمون رو مینداختیم تو بغلش...

بدون فکر یه ذره اروم میگرفتیم

اون وقت دیگه هیچ کسی قرار نبود بمیره

هیچکسی بی اغوش نمیموند

اغوش ها به خاطر تنهایی سرد نبود

توی اغوش ادما به جای بالشت

اغوش یکی دیگه بود


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 22:21 | |







راز دوستی...


[+] نوشته شده توسط محمدرضا در 18:51 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد